ای که جا مانده دلم در گسل چشمانت 
شهریارت شده گفتم غزل چشمانت 
هر سحربوسه ای از کنج لب شیرینت 
شده صبحانه ی من با عسل چشمانت 
 
شور ابیات منی ؛ بی تو تغزل هیچ است 
شده دیوان غزل ؛ ما حَصَل چشمانت 
 
رقص گیسوی تو و دلبری ی جانانه 
نت موسیقی ی باد از علل چشمانت 
 
هم خدا عاشق زیبایی و هم خود زیباست 
آیه ای هم شده ضَرب المثل چشمانت 
 
چشم غماز تو افسونگر بی اغماض است 
وای از آن شره ی شور و دغل چشمانت 
 
اهل چشمان توام ، کشور من آغوشت 
شده ام مفتخر واز مِلل چشمانت 
 
فتح تو کار من شاعر عاشق هرگز 
نبود ، تا که رسم بر قُلل چشمانت
		
Mi piace
			
			 Commento 		
	
					 Condividi				
						 
											 
		 
			
یوسف مرادعلی وند
Ellimina il commento
Sei sicuro di voler eliminare questo commento ?
علیرضا عباسی
Ellimina il commento
Sei sicuro di voler eliminare questo commento ?