دوست دارم بخندم اما نه، در گلو بغض خستهای دارم
بين امواج خفته در ساحل، ناو در گل نشستهای دارم
سرو بودم ولی نخواست کسی، مظهر ايستادگی باشم
حال در هر تبر که میبينی، شاخه تا شاخه دستهای دارم
آرزوی پريدنم مرده، تخم اين غصه را ملخ خورده
آسمان گرچه بهتر از قفس است، پر و بال شکستهای دارم
چشمم آرامگاه خنجرهاست، گوشم آوردگاه حنجرههاست
آنچه در سينه میتپد دل نيست، مرغ از دام جستهای دارم
آه ای روزهای آهوپِی، نيزه داران نيزه شسته به مِی
آه ای دردها دوان تا کِی؟ زخم خونتازهرستهای دارم
گرچه اين راه کهنه خوانده مرا، شوق ديرينهای رمانده مرا
من ولی چون گَوَن زمينگيرم، پيرم و پایِ بسته ای دارم💜
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری