دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست
از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست

گفتا به روزگار بیابی وصال ما
منت پذیرم ارچه مرا دل‌پذیر نیست

دل بر امید وعده‌ی او چون توان نهاد
چون عمر پایدار و فلک دستگیر نیست

بی‌کار ماند شست غم او که بر دلم
از بس که زخم هست دگر جای تیر نیست

خود پرده‌ام دراندم و خود گویدم که هان
خاقانیا خموش که جای نفیر نیست

اندر جهان چنان که جهان است در جهان
او را به هر صف که بجویی نظیر نیست

(خاقانی)