چشمِ زیبـای تـو صد رمز و معما دارد
قبـله ام سمتِ نگاهت سرِ حاشا دارد

زندگۍطعمِ غزلهای سپیدِ منو توست
بی حضورِ تـو مگر شعر چه معنا دارد

مینویسم که تورا درتبِ شب کم دارم
هرچه دل در خَمِ چوگانِ تو پروا دارد

تنِ من عطرِ دل انگیزِ تورا می خواهد
نفست هـم که مرا حُکمِ مسیحا دارد

غنچهٔ سرخِ لبت حُکمِ بهشتم شده و
حـرمـتِ عشق، مگـر آدم و حوا دارد

حکم دارم ببـرم، بانـوی عشق و غزلم
آخـر ایـن عشـق مگر آیه و فتوا دارد

دوستت دارم و انگار که رسوا شده ام
عاشقم این چه نیازیست که نجوا دارد