شوری دگر ندارد بستان قلب شیدا
چون مرهمش عیان شد، هی می کند تمنا
بستان قلب ما نیز، بستان قلب شیداست
گاهی غزل سراید گاهی کند تقلا
گفتم به گلعذاران این درد هجر تا کی
تا کی فراق جانان دل را برد به صحرا
گفتم نگاه تلخت، آشوب دل به پا کرد
گفتا تحملم کن، من می روم به یغما
گفتم نگاه جانان، مست از نگاه تلخ است
گفتا نظر بپوشان، تا دل رود ثریا
گفتم فراق مجنون، دل را که زیر و رو کرد
آشوب ها به پا کرد در قلب و جان لیلا
گفتم که صبر تا کی، من طاقتم سر آمد
گفتا سخن، تمام است، جانت برم ز دنیا
گفتم که مهلتی ده، تا بار خود ببندم
گفتا سفر شروع شد، جان را برم ز "سینا"
🍁شاعر: #محمد_سینا_برنده
처럼
논평
공유하다
علیرضا عباسی
댓글 삭제
이 댓글을 삭제하시겠습니까?