باید بدانی دیدنت هر روز رویا می شود
این دل برای حس تو غرق تمنا می شود
اشکم نمی ریزد ولی هر لحظه دریا می شود
این زندگی با دیدنت دیدی چه زیبا می شود؟
سرشارم از عشق تو و آرامشی در جان من
دستی برای لمس تو جسمم سراپا می شود
امروز هم چشمان تو چون معبد راز و نیاز
ناگفته های گفته اش در قلب من جا می شود
اینجا درون سینه ام حسی تو را می جوید و
آن سوی مرزِ عاشقی نام "تو" پیدا می شود
آزرده ام از عشق تو اما دلم ناکندنی ست
می خندی و بر قلب من این آخرین "نا" می شود...
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری