تقدیم به دوست
.
هرچند می نوشم تو را، عطشان تر از صحرا منم
هرچند مـی بـیـنـم تـو را، مـجـنـون تر از لیلا منم
.
چشمان مست و دلکشت ، با دل چه نجوا می کند
گـویـد کنـون صهـبـا منـم ، هـم نـرگس شهلا منم
.
بُردست خواب از چشم من ، آن نرگس شهلای تو
شـمـع رُخـت افـروخـتـی ، پـروانـه ی شـیـدا منـم
.
چشمان خود بنموده ای ، یعنی ببین میخانه را
لب تر نما از جام من ، چـون ساقی رعنا منم
.
با آن نگاه آتشیـن ، گیسـوی افشان پُر زچین
آتش به جان دارم کنون ، شمع شب یلدا منم
.
شبها چـو همدوش توام ، عریان هماغوش تو ام
هـم مسـت و مدهـوش تـوام ، بیزار از فردا منم
.
آتـشـفـشـان عـشـق تـو ، دریـای دل آتـش زده
گر قصد طوفان کرده ای ، با من بیا دریا منم
.
یکباره عقل و هوش را ، رهزن شدی ای نازنین
مـجـنـون بـی پـروا منـم ، بی سـر منم بی پـا منم
.
زیبا و خوشبو تر ز گل ، نوشین تری ازجام مُل
خـواهـم گلسـتـان رُخـت ، پس در پی صهـبا منم
.
ای کوه توحید و صفا ، ای وادی مهر و وفا
کشـتی ایمانم تـوئی ، دریـای طـوفان زا منم
.
کُشتی به تیغ ابـروان ، پس زنده کردی با لبان
می میرم از هجران تو ، از بوسه ات احیا منم
.
گـفـتی خـوشا رسـوائی عـشـاق کـوی معـرفـت
بادت هزاران مژده ها ، چون عاشق رسوا منم
.
شـور جنون ای ذو فنون ، داری کنون با ارغنون
چـنگـی بـزن بـر تـار دل ، داوود خـوش آوا مـنم
.
اندر نبرد عقل و دل ، فرزاد تـو فریاد تو
فریاد دلداران توئی ، فرزاد بی پروا منم
.