تا از دل دیوانه ی شیدا بنویسم
ازغربت و تنهایی گلها بنویسم
خواهی که ببینی غم یک کوه پراز درد
بگذار برایت غم خودرا بنویسم
ای یوسف گمگشته بمان تا که برایت
از عشق جگرسوز زلیخا بنویسم
هرگاه که از چشم تو گویم غزلی را
کافیست فقط راز و معما بنویسم
با هر نفست زنده کنی جان ودلم را
بهتر که تورا همچو مسیحا بنویسم
در موج نگاهت شده ام گم چه کنم گر
این قصه به دیباچه ی دریا بنویسم
خواهی که بدانی من و این حال خرابم
یک عاشق دیوانه ی تنها بنویسم
از عشق تو می گویم و ترسی به دلم نیست
مجنون شدنم را چو به هر جا بنویسم
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری