میان جبر و جهنم میان ماندن و رفتن
بیا ببین که چه کردی خدای شعر و سخن را

غریب و در به درم بی تو هر کجا که روم ، آه
هوای کوی تو برده شمیم ناب وطن را

زلعل باده فروشت چه عشوه ها که خریدم"
لب تو می برد از دل تمام حسرت من را

درون خمره ی قلبم غم فراق تو جوشد
به جای مِی بکشم سر همین شراب کهن را

درون آتشمو تو برون ز آتش عشقی
نسوختی که بدانی عذاب هر شب من را

غرور من به چه ارزد اگر به پای تو بشکست
شکسته تاج غرورت ، غرور باغ عدن را

سجاد_احمدیان