خانه‌ای در شهرِ سردِ انتظار آتش گرفت
خاطری از بی‌وفایی‌های یار آتش گرفت

با فریبِ روشنایش، قاتلِ پروانه شد
شمعِ تنهایی که رویِ یک مزار آتش گرفت!

"یادِ یک عشقِ قدیمی"، تا گذشت از خاطرم
ناگهان، در سینه قلبِ بی‌قرار آتش گرفت

شعرهایم رنگِ غم بر خود گرفتند ای دریغ
بینِ ما، تا نامهء قول و قرار آتش گرفت!

شعله‌ای افتاد‌ از آهِ دلم بر دفترم
شد قلم پای قلم، بی‌اختیار آتش گرفت!

تک‌درختِ خشکِ باغِ آرزویم در خزان
ناامید از دیدنِ روی بهار آتش گرفت

تا نمانَد نامی از من در کتابِ عاشقان
دفترِ عمرم به دستِ روزگار آتش گرفت!

محمدعلی_سلیمانی