گفتم به وصل جانان آيا شود رسيدن
گفتا به جستجويش بايد به سر دويدن
گفتم چگونه با او در خلوتي نشستن
گفتا که دست الفت بايد ز خود کشيدن
گفتم چگونه چيدن گل را ز باغ حسنش
گفتا چو بلبل از باغ گل ديدن و نچيدن
گفتم چه چاره بايد در بي وفايي يار
گفتا که صبر کردن يا پيرهن دريدن
گفتم چگونه او را آگه کنم ز عشقم
گفتا که قيد صحبت از ماسوا بريدن
گفتم چگونه باشد بر دامنش بيفتم
گفتا که از ره دور قانع بشو به ديدن

علومی_تبریزی