درین زندان، برای خود هوای دیگری دارم 
جهان، گو بی صفا شو، من صفای دیگری دارم 
اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر، اما باز 
درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم 
درین شهر ِ پر از جنجال و غوغایی، از آن شادم 
که با خیل ِ غمش خلوتسرای دیگری دارم 
پسندم مرغ ِ حق را، لیک با حقگویی و عزلت 
من اندر انزوای خود، نوای دیگری دارم 
شنیدم ماجرای هر کسی، نازم به عشق خود 
که شیرینتر ز هر کس، ماجرای دیگری دارم 
اگر روزم پریشان شد، فدای تاری از زلفش 
که هر شب با خیالش خوابهای دیگری دارم 
من این زندان به جرم ِ مرد بودن میکشم، ای عشق 
خطا نسلم اگر جز این خطای دیگری دارم 
اگر چه زندگی در این خراب آباد زندان است- 
- و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم 
سزایم نیست این زندان و حرمانهای بعد از آن 
جهان گر عشق دریابد، جزای دیگری دارم   
 
مهدی_اخوان_ثالث
		
 
											 
		