وقتی کنارم نیستی از درد لبریزم
باید که از این زخم‌ها قدری بپرهیزم

من سال‌ها در گور خود بی‌شعر خوابیدم
شاید که با یک بوسه‌ات از جای برخیزم

گاهی تو را می‌آورم از روزهای دور
قدری غزل می‌خوانی و هی اشک می‌ریزم

گم گشته‌ای در لای تقویم غزل‌هایم
ای کاش می‌شد تا تو را بر گردن آویزم

چون گردبادی زخم‌خورده، گیج و سرگردان
رد می‌شوم از روزهایت... مثل پاییزم

خوابم نمی‌آید در این شب‌های تنهایی
با دست‌های بسته‌ام، هر شب گلاویزم

بیهوده می‌گردی به دنبالم... گریزانم
حالم بد است این روزها، از درد لبریزم


امیر_وحیدی