بی تو با رویش هر لحظه ی باران چه کنم؟ 
با هجوم, غم و اندوه فراوان چه کنم؟ 
 
در سرم حسرت کوچی ست به پهنای غروب 
بال و پر بسته به آغوش بیابان چه کنم؟ 
 
روز و شبها همه تکرار من و تنهایی ست 
با چنین گردش بی وقفه ی دوران چه کنم؟ 
 
بی تو گل بر تن هر باغ نشانی ز غم است 
با غم انگیز ترین فصل بهاران چه کنم؟ 
 
شرح حالم شده اینگونه که هر رهگذری 
نیش خندی زده،با خنده ی یاران چه کنم؟ 
 
رعشه افتاده بر اندام،ز بیداد جنون 
با غروری که شده، دست به دامان چه کنم؟ 
 
بی تو بر ثانیه ها لعن و هزاران نفرین 
 نگذرم بی تو از این شام غریبان چه کنم؟ 
 
زخمی از حادثه ی زخم زبان گشته دلم 
اینهمه دشنه و با سینه ی عریان چه کنم؟ 
 
سر در آشوب و تن آواره و دل در به در است 
بی تو بی حوصله و بی سر و سامان چه کنم؟ 
 
یاد آن نقش دل و شیشه ی سرد و دم آه 
با همان پنجره ی رو به خیابان چه کنم؟ 
 
کوله بر دوش و گذر از تو خیالم شده بود 
ریشه در من زده با خاطره هامان چه کنم؟ 
 
یاسین_شعبانی
		
 
											 
		