رفتی و با رفتنت اما پریشانم هنوز
مثل مرغ بی پرو بالم که حیرانم هنوز

آینه طاقت ندارد تا ببیند روی من
من همان کاهم که در بیداد طوفانم هنوز

می چکد از رفتنت اشکم به روی دفترم
با رباعی های تو در جمع خوبانم هنوز

خاطراتت میزند خنجر به جسم و جان من
پاره پاره از هجوم زخم یارانم هنوز

از غمت میسوزم ای نامهربان بی وفا
من کویری نا امید از لطف بارانم هنوز

مسعود_اردلان