من سالہاست‌این‌جا نشسته‌ به‌انتظار یک
روز که دیگه نشه فکر کرد بہت
آخه اون‌روز که با تو آغاز نشه و ادامه‌را
در کنارت، نتوان‌ گذراند. "نشسته‌ و یک"
انتظاری‌ در من‌می‌گذرد، که یک

روزی‌تو در طلوعش‌نباشی‌که ثانیه‌ ثانیه
آن‌از تو رنگ نگیره‌، "با تو به شب نرسه"
اما درد را "از هر طرفی نوشته"
بشه همان‌درد است