برای من که مشتاقِ تو ام افسانه بسیار است
شبیهِ شمعی و اطرافِ تو پروانه بسیار است

شبیه ِ دخترِ کولی که می گردی و دنبالت
چو من آواره های گشته دور از خانه بسیار است

شدم مرغی که میریزد به هم باد آشیانش را
برایت شاخه بهرِ آشیان و لانه بسیار است

برای صیدِ من چاقوی تیز و دام ِ صیاد است
به تو دستِ نوازش گر وَ آب و دانه بسیار است

به هر جا پا گُذاری دودِ اسفند است و استقبال
ولی در جمعِ خویشان هم به من بیگانه بسیار است

بمیرم باخبر از مرگِ من حتی نخواهی گشت
که در اطرافِ تو امثالِ من دیوانه بسیار است