باید به تو تقدیم کنم جان و تنم را
تا بلکه در آغوشِ تو یابم وطنم را

چشمانِ دل افروزِ تو مانند به دریاست
خاموش مکن شوقِ به دریا زدنم را

چشمانِ تو باعث شده تا در شبِ گیسوت
هی "گم نکنم" "گم نکنم" خویشتنم را

هی ناز نکن امشبُ وا کن بغلت را
یک گوشه ی دنجی بِنِگر آمدنم را

سرخیِ لبانِ تو شبیه است به انگور
سرمست کن از بوسه ی گرمی بدنم را

آنقدر بچسبان به تنت جان و تنم را
"تا پر کنم از عطرِ تنت پیرهنم را"

گیسو و لبت شعر و سراسر همه شعری
خوب حق بده پس علتِ شاعر شدنم را