یک نفر پیدا شود کاش به گوشم
قصه ی شهزاده ی رویا بخواند

مادری کردن بس است دیگر برایم
یک نفر لطفا مرا مرحم بداند

عمرِ من شد طی ز جانم خستگی را
یک نفر قدرِ دو روز از من ستاند

آنقَدَر خود را فدا کردم که باید
روحِ من دیگر در آرامش بماند

کاش میشد روزهای کودکی را
باد و باران سوی آغوشم دَواند

یک نفر باشد مرا با این همه زخم
چون طبیبی حاذق ، از مُردن رهاند

دل به دل شانه به شانه عاشقی را
گیره ی جانش کند در خود کشاند

یک نفر باید بیاید دست من گیرد
و با خود روی بامِ شهر چرخاند

پونه