از راه رسیدی و شدی دار و ندارم
خواهم که بمانی همه ی عمر کنارم

عطرِ نفست هوش مرا برده به یغما
مدهوشم و در دشت جنون یکّه سوارم

توصیف تو و عشق بُوَد نور عَلیٰ نور
شمس دلی و قرص قمر در شب تارم

رفته است ز دنیای من آن ظلمت مطلق
چشمان تو روشنگر هر لیل و نهارم

ای کاش سرم بر سر زانوی تو باشد
یا اینکه بر این سینه سرت را بگذارم

شعر است هوای تن این بیشه ی احساس
آهو صفتی با غزلی کرده شکارم

تو مال منی وُ منِ عاشق نتوانم
یک لحظه تو را دستِ خدا هم بسپارم

غیرت کُشَدم گر که کسی بر تو دهد دل
وقتی که به ناموس کسی چَشم ندارم

یارب مددی کن به سر آید غم هجران
تا کی گذر ثانیه ها را بشمارم؟

شعرِ است اگر حرفِ دلم، نیست ملالی
وقتی که به هر قافیه عشق است شعارم

شاد است اگر یا که پُر از غم، نُتِ عمرم
بشنو سخن عشق از آهنگ سه تارم

آسِ دل تو بوده مرا برگ برنده
بازنده اگر بر سرِ این میز قمارم

دست دلِ من را تو نگهدار به دستت
من تابِ نگهداری دیوانه ندارم


#حامد_بیدل