«ای به رقص آمده با صد دف و نی در جانم
دف و نی چیست مَنَت کف زده می‌رقصانم 

این همه عشوه اندیشه رقصانِ من است
سر و گردن به تماشای که می‌گردانم

ناله آموختمش از نفس خویش چو نای
این عجب بین که ز نالیدن او نالانم

سایه دست من افتاده بر این پرده و من 
باز از بازیِ بازیچه خود حیرانم

در نهانخانه جان جای گرفته‌ست چنان
که به دل می‌گذرد گاه که من خود آنم

گفتم این کیست که پیوسته مرا می‌خواند 
خنده زد از بنِ جانم که منم، ایرانم

گفتم ای جان و جهان، چشم و چراغِ دل من
من همان عاشقِ دیرینه جان‌افشانم

به هوایِ تو جهان گردِ سرم می‌گردد 
ورنه دور از تو همین سایه سرگردانم

#امیر_هوشنگ_ابتهاج