من جوانی کرده ام،عاشق شده دل داده ام
دل ز دستم رفته و پای شراب افتاده ام
بوسه می داند لبم، از کام عشق آلوده ام
عطر وبوی عاشقی می آید از شالوده ام
تیرِ چشمی در دلم دارم هنوزم یادگار
یک نظر با آن نظربازان عاشق بوده ام
دیگراکنون زورقی می خواهم از اندیشه ای
آری از آن سوی دریا ساحلی را دیده ام
گرچه عاشق بودن و عاقل شدن یک جا نشد
راز عشقی ماندگار از عاقلی پرسیده ام
با دلی تنها و سر شار از نوید و آرزو
دوش در بستر گلی از آرزو ها چیده ام
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری