فقط بگو
خـــــدا تو را ...
برای من ساخت؟
یا مرا برای تو ،
ویران کرد؟
#کدام؟
سجده واجب میشوددر پیش یاری اینچنین
یاری از جنس قرار و بی قراری اینچنین
قبله گاهم روبه آنجایی که می گویند نیست
چرخشی باید مرا سوی مداری اینچنین
آنچه بر پیشانی ام حک گشته جای مهر نیست
ای دریغ از بوسه های بی گداری اینچنین
جستجو کردم خدایم را کجا پیدا کنم
غافل از آغوش گرم کردگاری اینچنین
درقنوتم دست خواهش می برم سوی خدا
سوی عشقش سوی یار ماندگاری اینچنین
گاه عبادت سوی معبودت زلالت میکند
پس زلالش کن دلت را از غباری اینچنین
صحبت حور و پری هست و بهشت کاینات
جملگی را دیده ام من در نگاری اینچنین
موسم دلتنگی است و فصل مشرف گشتن است
برطوافش چرخش دیوانه واری اینچنین ...
احمد_سلمانی
بنا به ماندن اگر باشد،
من آدمِ در سايه بودن نيستم...
اينكه مخفى ام كنى و كسى وجودم را حس نكند...
اينكه بودنم را نفى كنى...
بايد شانه به شانه قدم بزنيم
تمامِ پياده روهاى شهر را...
بايد تمامِ كافه هاى شهر؛
شاهدِ دو نفره هايمان باشد...
بايد احساس كنم بودنت را!
من از دوست داشتنهاى يواشكى بيزارم.
علی_قاضی_نظام
آمدم عرض ادب بر قدم یار کنم
دل و جان را به فدای گل بی خار کنم
آمدم تا که شوم بر در تو حلقه به گوش
دل دهم بر تو و خود را به تو دلدار کنم
من که عمریست ز چشمت شده ام مست و خراب
چه شود تا ز وصالت دل و هوشیار کنم؟
کرده بودند رقیبان همه روزم شب تار
همه روز رقیبان چو شب تار کنم
گر تو خواهی که بیایی ز دلم یاد کنی
گل بپاشم به رهت، شهر خبردار کنم
یا که خواهی تو بیایی به رقیبم برسی
سر راه تو بگیرم ز تو دیدار کنم
ای خلیل از غم عشق چه کسی می
نالی؟
گو که دل را بدهم شهره بازار کنم
خلیل_قربان