تو مرا آنقدر آزردی که خودم کوچ کنم از شهرت دل بکنم از دل همچو سنگت ، تو خیالت آسوده می روم از قلبت ، از نگاهت تنها یک خاطره دور از خودم را برات از یادگار می گذارم
شیشه ها چون گونه ای، خیس از فروداَشکِ باران بی صدا در گوشه ای بنشسته با یادِ بهاران باد بیرحمانه سیلی می زند بر چشمِ دیوار چشمِ پُر اشکی که گریان گشته از پرواز یاران
از بومُ بَر صبحِ سحر، بویِ خطر می آورد از موی و رویِ لاله ها، ترسِ تبر می آورد با هر خبر از مو و روی وز نازکانِ نیکخوی بر شامهِ صاحب نظر، شرحِ شرر می آورد
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Showing 389 out of 1683
ویرایش پیشنهاد
افزودن ردیف
لایه خود را حذف کنید
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ردیف را حذف کنید؟
بررسی ها
برای فروش محتوا و پست های خود، با ایجاد چند بسته شروع کنید. کسب درآمد
پرداخت با کیف پول
هشدار پرداخت
شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟