مسلماً، متوجه شدهایم که معنای زندگیمان تا حدی زیادی متشکل است از چگونگی ارتباط ما با سرنوشت بیرونیمان، چگونگی برخورد ما با سرنوشت وقتی دیگر نمیتوانیم آن را شکل دهیم یا وقتی از آغاز تغییرناپذیر بوده است
یکبار دیگر دلم هوای تو کرده چند پیمانه دیدن رخ تو کرده بیا در بر دل خسته ام تا بنگری چه کرده این جدایی هجر و دوری و بی نشانی بر در لانه بدون پرستوی مسافر
زندگی به معنای تحت پرسش قرار گرفتن و پاسخگو بودن است؛ هر فرد باید مسئول وجود خود باشد. زندگی دیگر در نظر ما امری مفروض نیست بلکه موهبتیست که ما اهدا شده و هر لحظهٔ آن یک وظیفه است. بنابراین، هر چه زندگی دشوارتر باشد معنای غنیتری خواهد داشت
بنازم عشق را هرلحظه چاره ساز می گردد چه آسان هرگِره از دست نازش بازمی گردد به چشم دل بیا،بنگرجهان راتاعیان بینی، که هر خار از نگاهِ او،چه سروِناز میگردد
در حقیقت، سرنوشت از کلیت زندگی ما جدانشدنی است و حتی کوچکترین بخش از آنچه برایمان مقدر شده نمیتواند بدون نابود کردن کل- یعنی پیکربندی وجود ما- از این کلیت جدا شود.