خواهم که در آغوش تو ای ماه بمیرم
جـان را به تو بسپـارم و آنـگاه بمیـرم
هر لحظه جدا از تو بوَد حسرت و اندوه
خـواهم که رهـا زیـن غم جانکاه بمیرم
آن خسته گدایم که گَرَم در بگشـایی
در دولـت آغوش تو چون شاه بمیرم
گر بر قدحم باده از آن لعل بریزی
آنقـدر زنــم بــاده که والله بمیـرم
تو ماه بلندی و من افتادهی در خویش
جـانـا مپسـندم که در این چـاه بمیرم
ترسم همه ایناست که از شوریِ بختم
دستـم نرسـد بر تو و در راه بمیـرم...
عباس_نصیری
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
#مولانا
منم و تلخیِ دلدار، ولی میخندم
منم و سینه ی بیمار، ولی میخندم
منم و حسرتِ یلدا و غزلخوانیِ عشق
شعرِ من وردِ لبِ یار...ولی میخندم
منم و حسرتِ سرخیِ انارِ لبِ او
حسرتِ بوسه و دیدار، ولی میخندم
«نفسم بندِ نفسهای کسی هست که نیست»
همه دنیا شده دیوار، ولی میخندم...
منم آن شاعرِ دلخون که فقط وقفِ تو شد
و ندید از تو جز آزار...ولی میخندم
هر چه فریاد زدم از غم و تنهایی و درد
گوشِ تو نیست بدهکار ، ولی میخندم
کَسِ من روی تو و کارِ من آغوشِ تو بود
شده ام بی کس و بی کار، ولی میخندم
شدم از عشقِ تو دیوانه و رسوای زمان
آه! ، انگار نه انگار... ولی میخندم
این جنون نیست که با دست تو ای هستیِ من!
پا نهادم به سرِ دار ولی میخندم .....
درد من نیست، که این درد پریشانی هاست
این جنون عادت هر روزه ی تهرانی هاست
پشت من پهنه ی زخم است، ولی شهر هنوز...
اولین دغدغه اش پینه ی پیشانی هاست
«از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود...؟»
به کجا می روم این راه پشیمانی هاست
چند وقت است که بی حوصله ام، بی شعرم
چشم های تو ولی رمز غزل خوانی هاست
من به جز «شعر» به جز «آه» بساطم خالی است
و به جز عشق، دلم صحنه ی ویرانی هاست
من پریشان به پریشانی چشمان توام...
چشم های تو پریشان به پریشانی هاست
می توان گفت نمک گیر نگاهم شده ای...
بی نمک نیست اگر سفره ی بی نانی هاست
من کمی بیشتر از عشق تو را می فهمم
عشق راه و روش بچه دبستانی هاست
عمران_میری