خداوندا غم دل با تو گویم بجز تو معشوق دیگر نجویم ندارد غیر تو جز بیوفای رضای تو است همه عمر آرزویم زهر ناکس بدو تهمت شنیدم توکل بر تو کردم ای نیکویم چه خار ها بر سر راهم که کشتند تو خار کردی بدل با گل برویم
خدایا ” تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم تو را وفادار دیدم و بی وفایی نمودم ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم اما… تو مرا چه دیدی که همچنان بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی ؟
پیرمرد گفته بود: من پادشاه «سالیم» هستم. مرد جوان، معذب و شگفتزده، پرسید: چرا یک پادشاه با یک چوپان حرف میزند؟ دلایل زیادی برای این کار وجود دارد. ولی باید گفت که مهمترین آنها اینست که تو قادر بودهای که «افسانۀ شخصی» خودت را متحقق کنی. مرد جوان نمیدانست «افسانۀ شخصی» یعنی چه.
منظور آن چیزیست که تو همیشه آرزو داری که انجام دهی. هر یک از ما از ابتدای جوانی میداند که «افسانۀ شخصی»اش چیست. در آن سن و سال همه چیز روشن و واضح است، همه چیز امکانپذیر است و آدم نمیترسد که خیالبافی کند و هر چه را که در زندگی دوست دارد مجسم کند و آرزو کند. معذالک با گذشت زمان، نیرویی اسرارآمیز شروع به مداخله میکند تا ثابت کند که تحقق «افسانۀ شخصی» محال است.
نیروهایی هستند که بهنظر شر میآیند ولی در واقع به تو میآموزند که چگونه «افسانۀ شخصی»ات را متحقق کنی. آنها هستند که ذهن و ارادۀ تو را آماده میکنند، چون یک حقیقت بزرگ در این جهان وجود دارد: تو هر که باشی و هر چه بکنی، وقتی واقعاً چیزی را بخواهی این خواست در «روح جهان» متولد میشود. و این مأموریت تو در روی زمین است.
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Showing 1107 out of 1939
ویرایش پیشنهاد
افزودن ردیف
لایه خود را حذف کنید
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ردیف را حذف کنید؟
بررسی ها
برای فروش محتوا و پست های خود، با ایجاد چند بسته شروع کنید. کسب درآمد
پرداخت با کیف پول
هشدار پرداخت
شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟