بارالها اینک که خورشید در این ایوان طواف میکند و من با موسیقی ماه به اِشراق میروم, زمین را شاهد بگیر که من بر دهانۀ غارها جز چند برگ بهاری چیزی جا نگذاشتم
گفته بودی بی تو هرگز، دوستت دارم همین شانهات را تکیهگاهم،با تو میمانم همین راستش با وعدههایت خواب را دزدیدهای چشم گریانم، تو را دیگر نمیخواهم همین