خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بیداد ڪنے شرط مروت نبود
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی
آنچه در مذهب ارباب طریقت نبود
خیره آن دیده ڪه آبش نبرد گریه عشق
تیره آن دل ڪه در او شمع محبت نبود
دولت از مرغ همایون طلب و سایه او
زان ڪه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود
گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مڪن
شیخ ما گفت ڪه در صومعه همت نبود
چون طهارت نبود ڪعبه و بتخانه یڪیست
نبود خیر در آن خانه ڪه عصمت نبود
حافظا علم و ادب ورز ڪه در مجلس شاه
هر ڪه را نیست ادب لایق صحبت نبود
ایرادِ ما اینست که برای عاشق شدن ،
به دنبالِ اثباتِ خودمان
به آدم هایی هستیم که هیچ احساسی
به ما ندارند !
برای عاشق شدن باید
به دنبالِ کسی باشیم که عمری را
منتظر مانده است .
منتظرِ آمدنِ کسی چون ما ...
" برای عاشق شدن باید آمد "
نه اینکه به دنبالِ کسی راهیِ جاده ها شد
علیرضا اسفندیاری
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمیگردد نوا
طوطیاند و گفت نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندر آن معنی که گویم بدهم انصاف سخن
پادشاهم بر سخن، ظالم نشاید پادشا
باطلی گر حق کنم عالم مرا گردد مقر
ور حقی باطل کنم منکر نگردد کس مرا
گوهر ار در زیر پای آرم کنم سنگ سیاه
خاک اگر در دست گیرم سازم از وی کیمیا
گر هجا گویم رمد از پیش من دیو سپید
ور غزل خوانم مرا منقاد گردد اژدها
کس مرا نشناسد و بیگانه رویم نزد خلق
زانکه در گیتی ز بیجنسی ندارم آشنا
مسعود سعد سلمان
علیرضا عباسی
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟