به مجــنون گفت روزی عیب جویی ...
که پیدا کن به ازلیــــلی نکویی
که لیلی گرچه در چشم تو حوری است ...
به هر جزئی زحسن او قصـوری است
ز حرف عیبجو مجـنون برآشفت ...
در آن آشــفتگی خنـدان شد و گفت:
اگر در دیده ی مجــنون نشینی
به غیر از خوبی لیــلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشـمت همین بر زلف و رویی است؟
تو قد بینی و مجـــــنون جلوه ناز
تو چشــم و او نگاه نــــاوک انداز
تو مو بینی و مجــــنون پیچش مو
تو ابـرو، او اشـارت هــای ابــرو
دل مجـنون زشکّر خنده، خون است
تو لـب می بینی و دندان که چون اوست
کسی کاو را تو لیـــلی کرده ای نام
نه آن لیــلی است کز من برده آرام
نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم
به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم
که من تو را نگذارم به لطف بردارم
#حضرت_مولونا
فکر نکنید اون شما رو فراموش کرده
#دکتر_الهی_قمشه_ای
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند
عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
سر من دار که در پای تو ریزم جان را
کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن
تا همه خلق ببینند نگارستان را
همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی
تا دگر عیب نگویند من حیران را
لیکن آن نقش که در روی تو من میبینم
همه را دیده نباشد که ببینند آن را
چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب
گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را
گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن
که محالست که حاصل کنم این درمان را
پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را
سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات
غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را
سر بنه گر سر میدان ارادت داری
ناگزیرست که گویی بود این میدان را...
#سعدی?
آرام جانم میشوی پشت وپناهم میشوی ؟
من خسته ازبی مهریم ! تومهربانم میشوی ؟
درمن نمانده ذره ای ازحس خوب عاشقی !
توضامن ازادی از ! رنج و عذابم میشوی ؟
قلبم گواهی میدهد ؛ هم مهربان هم لایقی !
آیاتوهم رویای من ! فکر و خیالم میشوی ؟
من سخت بیمارم ولی ! محتاج دارو نیستم !
آیا پرستار تب و درد و عذابم میشوی ؟
من هرشب از بهر رخت ! هذیان به لب دارم همی !
آیا تو در بیداریم ! ورد زبانم میشوی ؟
تاریکی و ظلمت مرا در دام خود کرده اسیر !
آیا چراغ روشن ! شبهای تارم میشوی ؟
سیمین تنی شکر لبی ! افتاده در دامت دلم !
من عاشقی دلداده ام ! جانا شکارم میشوی ؟
فصل نبودنهای تو ! فصل خزان است ای دریغ !
فرهاد من مجنون من !فصل بهارم میشوی ؟
محبوب من رحمی بکن ! حجران قرار ما نبود !
ای مهربان دلدار من ! صبرو قرارم میشوی ؟
درپهنه این آسمان ! یک نقطه در کیهان منم !
اینک تو اسماء دلم ! یا کهکشانم میشوی ؟
خواهم که پنهانم کنی ! پنهان میان جان خود!
من خواستار رویشم ! گرمای جانم میشوی
باز با تو هوس گوشه نشینی دارم
میل بوسیدن لب های اناری دارم
سمت و سویی که تویی میل نمازم باشد
که به درگاه تو من راز و نیازی دارم
من فقیه لب و دندان و دو چشمت گشتم
با تو امشب بخدا مبحث دینی دارم
به خیالم همه تصویر تو نقش بسته چنان
که به هر کس نگرم از تو خیالی دارم
حال دل با تو خرابست! خرابش خواهم
عمر را صرف همین حال، فقط مِی دارم
هی فنا زمزمه ی وصف تو دارد به دهن
ولی افسوس ندانی! که با کِی دارم
فردین_فنا
⛤
خیس بارانم ولی, چیزی نمی خواهد دلم
سردو لرزانم ولی, چیزی نمیخواهد دلم
سقف دل محکم شده امن است جای یاد تو
سخت ویرانم ولی, چیزی نمیخواهد دلم
سربه سر هر لحظه هرجا جای پای خاطرات
درد بر جانم ولی, چیزی نمیخواهد دلم
هرقدم بن بست گویا راه من را بسته است
زنده میمانم ولی,چیزی نمیخواهد دلم
بغض دارم در گلو حسرت به دل ماندم ببین
شعر میخوانم ولی,چیزی نمی خواهد دلم
گرچه تن زخمی تر از ابر بهارانم کنون
مثلِ طوفانم ولی,چیزی نمیخواهد دلم
خسته ام هر استخوانم لایِ زخمی کهنه است
سخت گریانم ولی,چیزی نمی خواهد دلم...
ارشان (جواد) صابر مختاری
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟