تو بودی که پنجره معنا گرفت تو امدی باران باریدن گرفت خاطره ها به یادم نمی ماند تا یاد تو در خاطرم جا گرفت نفس نبود نفس سینه برای تو نفس کشیدن یاد گرفت خواب به چشمم نمیاد تا چشمانم خواب دیدن تو را یاد گرفت
به یاد آن کوچه که پر بود از خاطرات نگفته و رویاهای بلند کوچه ای با باغهای گل سرخ که سنگ فرشش از عشق حرف میزد کوچه ای در انتظار قدمهای من و تو هر چند دور و هر چند ناممکن اما باید میگفتمش تا دگربار تکرار شود در یاد