بادست کوچکش گره ها باز می کند
طفل سه ساله یست که اعجاز می کند
بال و پرش شکسته ولی او بدون بال
با ذکر نام #فاطمه پرواز ميكند
شهادت حضرت رقيه (س) تسليت باد🏴

بادست کوچکش گره ها باز می کند
طفل سه ساله یست که اعجاز می کند
بال و پرش شکسته ولی او بدون بال
با ذکر نام #فاطمه پرواز ميكند
شهادت حضرت رقيه (س) تسليت باد🏴
عشقـــــــــــو:
با هرکسی تجربه نکن
عشق چیزه قشنگیه !
نزار ازش متنفر بشی !
سالهـــــــــا تنهـــــــا باش
اما روحتو با هرکسی قسمت نکن
که نمیفهمتت !
آنقدر تنهـــــــا بمون تا اون کسی
که از درونت خبر داره پیدات کنه !
کسی رو پیدا کن که
همیشه به یه چیز نـــــاب نگات کنه !
چیزی شبیه
معجـــــــــــــــــــزه ....
خیالت راحت ؛
هم عادت می کنی ، هم فراموش ...
یک روز ، در حالی به خودت می آیی که گوشه ی فراغتت لم داده ای و همینطور که به آهنگِ مورد علاقه ات گوش می کنی و چای می نوشی ؛ چشمت به دلخوشی های تازه ای می افتد که برای خودت ساخته ای !
و آن لحظه تازه می فهمی معنای عادت کردن ، پذیرفتن و ساختن را ...
وقتی به تمام نداشته ها ، عادت کرده ای
نشدنی ها را پذیرفته ای
و برای خودت ، دلخوشی های تازه ساخته ای ...
شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم
نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم
همه به کاری و من دست شسته از همه کاری
همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم
خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل
در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم
اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری
تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم
چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست
ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم
به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی
اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم
ندیدمت هرگز، ولے به دیده میمانی
مثال سیب گلاب نچــــــــیده میمانی
خیالهاے تو یک دم رها نمیڪندم
به مرغ از قفسے پرڪشـــیده میمانی
تمام زمزمههایم هوایے توست
تویے ڪه چون غزلے ناشنیده میمانی
از آن زمان ڪه همه ذهن من شدهاے
به صاحبے ڪه دلم را خریـــده میمانی
چگونه میشود این ماجراے در پنهان؟
نســےم صبحدمــے و وزیــــده میمانی
همین بس است مرا، هر ڪجا ڪه هستے باش
تو عشق ناب به دل آرمــــیده میمانی
هنوز من نسرودهام تو را، چه یلداوار
به شعـــرهاے بلند و قصــیده میمانی
حسن_بیگی