مریض که میشوی
پرستار میشوم …
میآیم و مینشینم کنار تخت دلتنگی ات
موهایت را
با دستانم نوازش میکنم
میروم و قرص “ماه ” را برایت می آورم!
تب که میکنی
در حوض شب پاشویه ات میکنم
حوضی که همان قرص در آن است
و پتوی نم دار ابر را
رویت میکشم
دستانت را در دستم میگیرم
و تا خود صبح برایت دعا میخوانم
غصه نخور نازنین من
تا خورشید سلامی دوباره کند
خوب شده اي …
یوسف مرادعلی وند
حذف نظر
آیا مطمئن هستید که می خواهید این نظر را حذف کنید؟