سکونِ سکوت از ماضی بعید ساده تر از حال استمراری به بلندای هجایِ حصار نای به خواب رفتن کنار کتاب بینوایان و سکوت تگرگ هنگام باران گاه دل لرزان درخت و شکوفه هایش
چو نی نالدم استخوان از جدایی فغان از جدایی فغان از جدایی قفس به بود بلبلی را که نالد شب و روز در آشیان از جدایی دهد یاد از نیک بینی به گلشن بهار از وصال و خزان از جدایی چه سان من ننالم ز هجران که نالد زمین از فراق، آسمان از جدایی به هر شاخ این باغ مرغی سراید به لحنی دگر داستان از جدایی چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی که آید سخن در میان از جدایی کشد آنچه خاشاک از برق سوزان کشیده است هاتف همان از جدایی
امشب میان تمام ستارگان کنار تمام سیارات زیر نگاه دقیق کائنات میان این همه سکوت می خواهم یک دل سیر برای خالقم اشک چشمهایم را بر صورت سیرتم بریزم و بعد کمی خواب همین