Đồng hồ
Blog
Thị trường
Các trang
Hơn
Posts
Người dùng
Tập đoàn
Diễn đàn
Việc làm
Kinh phí
گله از سرو ندارد بوستان ، آزاد است از بر قامت او چشم ولی فریاد است گر چه در باغ بسی مرغ خرامان باشد لیک از هر صد یکی طوطی منقاد است
با دل من واژه ورق می خورد مست و بلاوقفه عرق می خورد غنچه ی پر ناز و خیال سخن وا که شود خون و رمق می خورد آیت صبح است وجودش ،دلم قوت
متّکی بر زانوانِ خویشم از دنیا جدا تک درختِ خستهای از جمعِ جنگلها جدا سایهسارِ کوچکی را خب نگهبانم هنوز سایهساری از غم و اندوهِ صد فردا جدا
موسم مهر تو از راه میرسد با نگاه خاص و مبهوت کرده ای این هیاهو نگاهت تا ابد می ماند اینجا در کنارم منزوی لاف تو در این دلم خوش کرده است می کشان میزند هر خمپاره ای این تب و تاب دلم تار میزند... میخواند او امروز هر آوازه ای...
کودک بودم و تازه پای دویدن توپ را میدیدم و عاشق بازی و آفتاب شدم و چون قاصدک که زیر باران نمیماند و غباری که با سپیدهدم تحلیل میرود
دانِه هایِ خُشکِ گَندُم بیگُناه و پاک و سادِه پایِ خَستِه سَرکِشیدِه رویِ خاکِ سَردِ جادِه ... سایِه هایِ پُرتَهاجُم ، قُلِه هایِ مِه گِرِفتِه حُکمِ بَرگِ تُردِ ساقِه ؛ تازیانِه هایِ بادِه ...
این عشق است که آتش زد و خانم بسوخت این عشق است آنچه داشتم و آنم بسوخت این عشق است که چسبیده برویای صادقم من فراموش نکرده ام تا که جانم بسوخت
ما در پیِ جانِ جاودان میکوشیم افسوس که با بیخردان میجوشیم احوالِ زماپیشتران در دلِ خاک دیدیم و ز دیده دیدگان میپوشیم
Tải thêm
Bạn sắp mua các mặt hàng, bạn có muốn tiếp tục không?