درد دارم هم چو هر روزم ولی درمان کجاست چون اجابت نیست حاجت را بگو ایمان کجاست دست و پا بسته به دور افتاده از احوال خویش چون خرابی در خراباتم نگو سامان کجاست
فروپاشیده از تشویش این کاشانه شریانم چه ایران باشد این کاشانه یا بنیان ویرانم طلوعم را گدایی می کنم در جامی از شیشه چو شب در شهر پر آشوب غم شاهانه مهمانم
خاک، آوار دل وُ، دل کندن از خاک، نشد عشقِ خاک از جانِ فرسودهِ من، پاک نشد گفتم ای دل، از چه دلدادهِ این خاک و خُلی گفت،چون بهتر از این در کُلِّ اَفلاک نشد
بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت پایی نمی دهد تا پر وا کنم به سویت گیرم قفس شکستم وز دام و دانه جستم کو بال آن خود را باز افکنم به کویت شبتون بخیر 🌙🌟