کجایی نازنین یارم ؟ ببینی حال بیمارم
طبیبان یک به یک گفتن به درد تو گرفتارم
نه درمان میشود دردم نه جانی در بدن دارم
هم آغوش غمم هر شب،چه مهمانیست که من دارم؟
شدم رسوا و سرگردان میان شهر غم دیده
بیا امشب به بالینم که مجنون تو رنجیده
اگر آمد به بالینم آن لیلای سرگردان
بگوییدش همین امشب دل من را برگردان
بگوییدش دلم دیگر به دنیا برنمیگردد
به این باغ ستم دیده قناری بر نمیگردد..
تير مژگانت دلم را خسته كرد
آتش چشمت مرا دلبسته كرد
آن نگاه پاك و چون درياي تو
اين دل بشكسته را وابسته كرد
آن صفاي خفته در چشمان تو
آتشي در جان اين دلخسته كرد
رشته اي از مهر تو در دل فتاد
مرغ آزاد دلم پر بسته كرد
اختياري من ندارم چون كه او
دل براي مهر تو شايسته كرد
من ندانستم دلم كي شد اسير
چون نگاهت دل خراب آهسته كرد
غم بی حساب بود و کسی باورش نشد
حالم خراب بود و کسی باورش نشد
لبخند میزدم که نفهمند عاشقم
شادی نقاب بود و کسی باورش نشد
گفتند این و آن که بگو دوست داریاش
وصلش سراب بود و کسی باورش نشد
او یک بهشت بود ولی از بهشتِ او
سهمم عذاب بود و کسی باورش نشد
پرسید با کنایه که “من گفتهام بمان؟ ”
این خود جواب بود و کسی باورش نشد