رفته ام از قمصـــــرِ کاشان گــلاب آورده ام
شال زربفت و حریر و عطـــرِ ناب آورده ام
در مسیرم پـــونه و انـــواع گل روئیــده بود
غنچــه هـای تـازه را از جـــوی آب آورده ام
سعی و کوشش کرده ام در قالب اشعار خود
واژه هـــا را هم چنان با آب و تاب آورده ام
زین نهادم در سحر بر گُــــرده ی اسبِ خیال
در هـــــــوای دلبــــرم پـا در رکــاب آورده ام
با وجـود صد خطر بیرون زدم از عمـق شب
رو بــــه سوی قلـــــه های آفتـــاب آورده ام
گرچه حکم کشتنم را شیخ شهرم داده است
راحــت و آسـوده از بیضا شـــراب آورده ام
نسخـــه ی درمان دردم را عسل پیچیده بود
با خودم مقــداری از داروی خـواب آورده ام
اصلا ناامید نشو!
دنیا همیشه اینجوری نمیمونه ...
بالاخره یک روز این سختیا تموم میشه...
همونجوری که دوست داری
روی ماسه روبروی دریا میشینیم
و به آسمون خیره میشیم،
قول میدم بالاخره اون روز میرسه
که به هم میگیم:
خیلی سخت بود ولی ما انجامش دادیم...
روزی که بالاخره یک نفس راحت میکشیم!
همون روزی که هردو از یک نقطه جغرافیایی
در یک زمان خاص منتظر طلوع خورشیدیم...
"دوست"که باشی
فرقی نمیکند
منطقه زندگی من کجاست
و تو کجایی...!
سطح تحصیلات من چقدره
و تو چه مدرکی داری...!
دور باشی یا نزدیک...
رفاقت فاصله ها را پرمیکند...
گاهی با حرف گاهی باسکوت...
دوست که باشی
فرقی نمیکند...
ازکدام فصلیم یا کدام نسل...
رفیق بودنمان
به تمامی نداشته هایمان می ارزد..!!
ساقی امشب منم و راهِ شب و دستِ نیاز
با ، دو پیمانه ، از آن تلخ، مرا باز بساز
در خودم، گُم شده ام،تا که بجوُیَم خود را
خُمِ مَی را به سَرم ریز و به راهم انداز
وای از این خاطرِ آزرده،که تسکین نگرفت
داد و بیداد، که آن رفته، نمی آید باز
دستِ شوریده شناسی،دلِ ما را ننواخت
دستِ لطفی تو برون آور و ما را بنواز
دَر چه شب ها، که نبودی و به یادت بودیم
من و دل، با همه ی بارِ غم و شیب و فراز
راستی،چیزی از آن دوره، به یادت مانده است؟
مانده در یادِ تو، یک حرف از آن راز و نیاز؟
یاغی و خانه ی از عشق تُهی می دانند
حالِ تنهائی و دلتنگیِ شب های دراز