اگر عاشق شدی در اوج دلسردی، هنر کردی
غریبی را مدد کردی به همدردی، هنر کردی
میان جمع بی دردان، اگر با لهجه عرفان
چشاندی درد را بر جان بی دردی، هنر کردی
اگر شفاف و صاف و ساده ماندی مثل آیینه
میان این همه طوفان نامردی، هنر کردی
به زیر بارش باران قحطی در کویرستان
اگر یک شاخه پر بار پروردی، هنر کردی
اگر در ناامیدی ها فقط ای گل به امیدی
دوباره زنده ماندی زندگی کردی، هنر کردی
گریز از پنجهء عشقت، برایم گرچه دشوار است
ولی ماه قشنگ من، پلنگت سخت ناچار است
تظاهر می کنم خوبم و این مرگیست تدریجی
که بعد از تو برایم زندگی از روی اجبار است
تمام قصهء ما بر خلاف داستانها بود
شنیدی از پلنگی که، به ترک ماه وادار است؟
همیشه آسمانت را، به من ترجیح می دادی
دلم از آسمان تیره ات بدجور بیزار است
دلیلش شاید این باشد، که چشمانم به منظور
گریز از طعنه های پنجره، خیره به دیوار است
تو راباید فقط از دور دید و باز نفرین خواند
به چشم شور تقدیری ،که در نحسی گرفتار است
جان من بیرون نیا در شهر غوغا می شود
ماه رویت را ببیند غرق حاشا می شود
بس که نرخ ناز خود را دم به دم کردی حراج
شاخصت در بورس هی پایین و بالا می شود
کم قدم بگذار در صحن خیابانهای شهر
از صدای پای تو هر کور بینا می شود
شب که شد مگذار رویت را ببیند آسمان
چون ستاره پیش چشمان تو رسوا می شود
بس که از روی سر خود روسری پس میکشی
قامت هر گل ز بوی موی تو تا می شود
لامروت عطر تو یک کوچه را در بر گرفت
بی گمان آغوش تو یک باغ گل جا می شود
هر چه چیدم پشت هم قافیه کم آورده ام
با تو این تک واژه ها یک شعر زیبا می شود.
کمال_جعفری