Nike SB Dunk High “Quasimoto” ASK201-M3C1 Cheap For Sale
Shopping link https://www.topjordan2019.com/....product/nike-sb-dunk



Nike SB Dunk High “Quasimoto” ASK201-M3C1 Cheap For Sale
Shopping link https://www.topjordan2019.com/....product/nike-sb-dunk



گفته بودے سخن از مرگ مگو دیوانه
تو بیا تا نشوم عاشق آن پروانه
شمع جان سوختم و هر نظر از دل رفتم
مستم از عشق تو و راهے آن میخانه
دل خرابات تو شد ، تو چه شدے با قلبم
واے از آن روز ڪه دل گشته ز تو ویرانه
بلبل باغ منے اے همه ے هستے من
من گلِ گلشن و تو والے آن گلخانه
ساقے امروز ڪجایے ڪه دلم مِے خواهد
تو بزن جام به نام و من و دل مستانه
لیلے من چه شد و قصه ے عشقش چه شده
منِ مجنون چه ڪنم ، عاشقم و افسانه
سبزے برگ درختم چو به پاییز افتد
زرد گردد ، تو ولے سبز چون آن ریحانه
نیست ما را نگهے جز نگه عاشق یار
خانه ام قلب تو و مَامنم آن ڪاشانه
آه نیما تو بگو قصه ے مرگ و غم را
چون ندارد خبر از آن دل تو ، بیگانه
نرگسِ مستِ دوچشمانِ توچیدن دارد
انتظار تو به هر کوچه کشیدن دارد
گفتی ام، مشتری جاهل و نادان بگذر
گفتم ات، نازِ نگاهِ تو خریدن دارد
شاعرم ، قافیه پردازم و دستم خالی
از لبِ لعلِ تو هر بیت شنیدن دارد
پُر عشقی و پُر ِ عاطفه و شعری تو
از سرِ زلفِ تو صد قافیه چیدن دارد
توزلیخاچو شوی، یوسف کنعانت من
توبیا ، جامه ی ما شوقِ دریدن دارد
گفته بودم که تویی ماه غزلهای شبم
"روی ماه تو ز هر پنجره دیدن دارد"
قاسم_ساروی
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ!!!
ﻭﻟﯽ ﮔﺎﻫـــــــﯽ...
ﻣﯿﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﯾﺴﺖ...
ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ...
ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ.....
ﺣﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺵ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﯽ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ...
ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ اﻣﺎ....
ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺟﺎﯾﺰ "ﻧﯿﺴــﺖ"
ﻭ ﺍﯾﻦ "ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ" ...
ﻫﻤﺎﻥ "ﺁﺭﺯﻭ" ...
ﻭ ﯾﺎ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ "ﺍﺷﺘﺒـــــــﺎﻩ" ﺍﺳﺖ....
ﭼﻮﻥ
اﻭ" ﻣﺎﻝ ﺗﻮ "ﻧﯿﺴــــت.
با دو دسته از آدم ها وارد رابطه نشو!
یکی خود شیفته ها
و دیگری وابسته ها
هر دوی اینها به تعریف و تحسین بیرونی
توسط دیگران، نیاز زیادی دارند.
یکی خود را زیادی شایسته تحسین میداند، و دیگری خود را شایسته تحسین نمیداند.
یکی باک عاطفی اش پر نمیشود، دیگری باک عاطفی اش سوراخ است!
هر دوی اینها بیش از اینکه به تو نیاز داشته باشند و ارزش تو را بدانند و به رابطه احترام بگذارند، نیازمندند!
نیازمندِ بودن دیگری، تحقیر کردن دیگری،
تحسین شدن توسط دیگری!
مگو چنین و چنانم که من زیاد شنیدم
من از پیالهی خالی صدای باد شنیدم
به چشمهای خودم اعتماد داشتم اما
دروغهای بزرگی از اعتماد شنیدم
بتی شکست ولی بت پرست "فلسفه" میبافت
چقدر وصف مریدانه از مراد شنیدم
به "خنده" ساقی "سبابه بوس" وقت اذان گفت
ریاست هر چه که از اهل اعتقاد شنیدم
"شعار" مرگ به دیوار کاخ شاه نوشتند
اگر چه از لبشان "آه" زنده باد شنیدم
صدای هق هق ابر بهار آمد و آن را
منِ خزان زده چون نغمههای شاد شنیدم
دروغ و خنده و آه و شعار و فلسفه کافیست
مگو چنین و چنانم که من زیاد شنیدم
سید_سعید_صاحب_علم
بی تو با رویش هر لحظه ی باران چه کنم؟
با هجوم, غم و اندوه فراوان چه کنم؟
در سرم حسرت کوچی ست به پهنای غروب
بال و پر بسته به آغوش بیابان چه کنم؟
روز و شبها همه تکرار من و تنهایی ست
با چنین گردش بی وقفه ی دوران چه کنم؟
بی تو گل بر تن هر باغ نشانی ز غم است
با غم انگیز ترین فصل بهاران چه کنم؟
شرح حالم شده اینگونه که هر رهگذری
نیش خندی زده،با خنده ی یاران چه کنم؟
رعشه افتاده بر اندام،ز بیداد جنون
با غروری که شده، دست به دامان چه کنم؟
بی تو بر ثانیه ها لعن و هزاران نفرین
نگذرم بی تو از این شام غریبان چه کنم؟
زخمی از حادثه ی زخم زبان گشته دلم
اینهمه دشنه و با سینه ی عریان چه کنم؟
سر در آشوب و تن آواره و دل در به در است
بی تو بی حوصله و بی سر و سامان چه کنم؟
یاد آن نقش دل و شیشه ی سرد و دم آه
با همان پنجره ی رو به خیابان چه کنم؟
کوله بر دوش و گذر از تو خیالم شده بود
ریشه در من زده با خاطره هامان چه کنم؟
یاسین_شعبانی
وقتی دلت بر عشق من ایمان ندارد
دیگر به دست اوردنش, امکان ندارد
حالا که باید از تو دور دور باشم
فرقی برایم خانه با زندان ندارد
این زندگی هم مرگ تدریجیست, اما
دلتنگیم با مرگ هم پایان ندارد
یکروز شاید دفترم را باز کردی
شاید نوشتی حیف, دیگر جان ندارد
روزی که شاید عاشقم باشی, ولی حیف
دیگر به دست آوردنم امکان ندارد.
چیست آن فتنه که با تیر و کمانم می زنی
وه چه تیری که تو برروح و روانم می زنی
نه فقط فردی عطوف بلکه جهانی معرفت
پس چرا با نیشتر شک و گمانم می زنی
دیگرآن روی چوماهش مپسنداینگونه شاد
چونکه باآن اینچنین آتش به خانم می زنی
از سر لطف تو بیا دور و بر من یک زمان
بابهارت پای خویش براین خزانم می زنی
صورت زیبای تو چون بدر ماه درآسمان
شرح و بیانی نغز گونه بر توانم می زنی
تا وزد باد صبا یک بار دیگر بر چمن
عمر کوتاه رعد و برقی از یمانم می زنی
دست بردارتوازاین خبط وخطای نا صواب
تا به کی اینگونه تو طعن کلانم می زنی
آبدیده گشته ام بیمی ندارم زین حساب
بی مهابا تو چنین چوب عیانم می زنی
بر دل کاظم زدی آتش ز مهرت ای رفیق
دود آن را تو کنون بر این زبانم می زنی