قهوه چشمان تو ترک است و من ایرانی ام
با کدامین ترجمان یک جرعه می نوشانی ام ؟
سالها در حبس ترفند زلیخا بوده ام
ظاهرا آزاد اما یوسفی زندانی ام
تو شرار آذرستانی و من از ابتدا
مهربان بودم ولی بی مهرتان آبانی ام
در نگاه سردتان آتشفشان هایی مهیب
لاجرم من ناگزیر از ورطه ای طوفانی ام
مثل داعش هر تمدن را به چالش میکشی
من شبیه شهر ویران گشته کوبانی ام
تو شکوه بیستونی و من از ضرب گسل
مثل ارگ بم شدم ، در معرض ویرانی ام
از ده آبان ، هزار و سیصد و رنج و ملال
دائما درگیر با تشویش و سرگردانی ام
دست بر میداشتی کاش از سر این سرنوشت
روزگار ، ای مهر باطل خورده بر پیشانی ام
مهتاب عزیزی
در این دیار کسی با کسی وفا نکند
زند به دوست دوصد حُقه و حیا نکند
یکی همیشه کند ادعای طبابت خلق
لیک هیچ زمان درد کس را دوا نکند
یکی به ظاهر ، گره گشاست اما
به هیچرو گره از کـار خلق وا نکند
یکی زند به زبان دم از طیِ راه ثواب
ولی به وقت عمل خود بجز خطا نکند
یکی همیشه به ابلیس میکند لعنت
ولی خود طریقـۀ ابلیس را رها نکند
یکی مدام به ذکر خدا خداست ولی
دو صد خطا کند و شرم از خدا نکند
#ابوالقاسم_حالت