دل من خسته شده ، ناز کشیدن بلدی؟!
روی لبخند غمش ، ساز کشیدن بلدی؟!
مبری یاد مرا، خاطره ها را نکُشی!
طرح چشمان مرا باز کشیدن بلدی؟!
غزلی باز بخوان عاشقی از یادم رفت
از زبان دل من، راز کشیدن بلدی؟!
پَرو بالی دگرم نیست ،قفس جایم بود
تو هنوز هم پَر پرواز کشیدن بلدی؟
دفتر عشق من آغشته شدازخاطره ها
چهره ی عاشق طناز کشیدن بلدی؟
دل من غرق تمنــــای وصال توشده
نقش یک عاشق طناز کشیدن بلدی؟
غرق دریـــا شده ام قایق تو جا دارد؟
لنگر عشق بگو باز کشیــدن بلــدی؟
ناز کن ، ناز که این کار تو است
ای خدا راست بگو ناز کشیدن بلدی؟؟؟؟
شب، شمع یک طرف، رُخِ جانانه یک طرف
من یک طرف در آتش و پروانه یک طرف
افکنده بهر صیدِ دل من ز زلف و خال
دام بلا ز یک طرف و دانه یک طرف
از عشق او، به گریه و در خنده روز و شب
عاقل ز یک طرف، دل دیوانه یک طرف
بر هم زدند مجمعِ دلهای عاشقان
باد صبا ز یک طرف و شانه یک طرف
ترک شراب کردم و ساقی به عشوه گفت
پیمان ز یک طرف، من و پیمانه یک طرف
ایمان و کفرِ زلف و رُخش دل چو دید، گفت
رهِ کعبه یک طرف، رهِ بتخانه یک طرف...
رفعت_سمنانی
ما میتونستیم احوالاتِ بهتری
واسه همدیگه بسازیم،
با حال خوب دادن
با انرژی مثبت داشتن
با قضاوت نکردن،
و با گوش شنوایِ خوبی بودن!
چقدر اینجوری بودیم؟
چقدر به درد بقیه خوردیم و کمکشون کردیم
نکنه این زمستونم بگذره و یادمون بره
چقدر این دلتنگی سخته
چقدر بدون عزیزامون شبا بلنده
و چقدر به داد هم نرسیدیم
غلامِ نرگسِ مستِ تو تاجدارانند
خرابِ باده یِ لعلِ تو هوشیارانند
ترا صبا و مرا آبِ دیده شد غمّاز
و گرنه عاشق و معشوق رازدارانند
به زیرِ زلفِ دو تا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه بیقرارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاولِ زلفت چه سوگوارانند
نصیبِ ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحقِّ کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گلِ عارض غزل سرایم و بس
که عندلیبِ تو از هر طرف هزارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند
تو دستگیر شو ای خضرِ پی خجسته که من
پیاده می روم و همرهان سوارانند
خلاصِ حافظ از آن زلفِ تابدار مباد
که بستگانِ کمندِ تو رستگارانند
حافظ شیرازی
ای همــــه ی آرزو هیچ نمی خوانی ام
پنجــره را بسته ای تا کـــه بمیرانی ام
ساغر و پیمانه را پـــر بکن از شوکـران
تا که به جـــای لبت زهـر بنــوشانی ام
ساده بـریزد بهــم ارگ دل از بار غـــم
کس نشود غیــر تـو مـانــعِ ویـرانی ام
هـــر طــرفی می دوم از تـو نباشد اثر
در بــدری گم شده در شب طولانی ام
در شب ِ پــر حــادثه باز تـویی ناخـدا
تا ننشیند بــه گِل کشتی طـــوفانی ام
خـوار و ذلیلم نکن این همه در انتظار
چشم بــــه راه توام یوسف کنعانی ام
جـان تو بانو عسل شانه بـه زلفت بزن
تا کــــه به دادم رسد روز پریشانی ام
علی_قیصری
تا که عاشق می شوی عقل از سرت هم می پرد
عاشقان را دل به هر جایی بخواهد می برد
احتیاجی نیست خود را خوار و بی ارزش کنی
آنکه عاشق می شود ناز تو را هم می خرد
من فقط این اصل را در عاشقی فهمیده ام
عشق با دست محبت جامه ی غم می درد
مکتب عشق است و تدریس محبت می کند
این همه لیلا و مجنون را چه خوش می پرورد
بیقرارت می کند دلشوره های انتظار
عشق آخر هر بلایی بر سرت می اورد