من اگر بخواهم #شعرۍ از #تو بگویم
#دستانت را مۍگیرم
تا فراسوۍ خیال میبرمت...
بہ دشت شقایقهاۍ بۍقرار در باد
بہ ساحل و صداۍ موج و
رنگ غروبش بہ افق دور دست
عاشقۍ و دویدنهاۍ ڪودڪانہ
بہ عطر باغچہ گل همیشہ بهار
بہ خیره شدن در رنگین ڪمان و
طیف و عشقبازۍ رنگهایش
و باز دوباره تورا...
بہ #قلبم #سنجاق میڪنم
و باز...
دیوانہ تر از همیشہ #عاشقت میمانم
دوتا رفیق عاشق یه دختر بودند
دختره سه تا پیک عرق میریزه دوتاشو میزاره جلو دوتا رفیق میگه تو یکیش زهره بخورین هرکی زنده بمونه با من ازدواج میکنه.
اولی میخوره میگه به سلامتی رفیقم که من بمیرم و اون به عشقش برسه. دومی هم میخوره میگه به سلامتی رفیقم که من بمیرم و اون به عشقش برسه.
دختره هم میخوره میگه زهر تو این بود به سلامتی "رفیق" که من بمیرمو رفاقت شما بهم نخوره...
سلامتی هرچی رفیقه