آقا یوسف و شمیم خانم ممنون از لایک و پسندهاتون

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شب‌ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت‌ ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم‌

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

گفتمش باید بَرے نامم زیاد
گفت آرے می‌برم اما زِ یاد !!!

سنــگــ در بـرکــــه می‌انــدازم و می‌‌پـنـــــدارم


بـا همین سنــگ زدن، مــــــاه بـه هـم می‌ریزد

میدونی مرد کیه؟؟؟


اگر دست کسی روگرفتی و پس نزدی مردی...
اگر درد داشتی و دم نزدی مردی.....
اگر غم داشتی و غم ندادی مردی.....
اگر نداشتی و بخشیدی مردی.....
اگر کم آوردی ولی کم نذاشتی مردی.....
اگر دلت گرفت ولی دلگیر نکردی مردی.....
اگر از خودت گذشتی مردی ......
اگر گردنت رو به زمین خم بود مردی.......
اگر جلوی نامرد قد علم کردی مردی.....!!

به سلامتیه تمام اونایی ک وجودشون مرده....

🍥💕اگــر دل ببندے

💕🍥بہ بال نسیم


🍥💕بہ یڪ چشـــم بستن

💕🍥بہ هم میرسیم


🍥💕نتـــرس از جنــــون

💕🍥ساز لیلا بـزن
‌‌‌‌
‌‌‌‌

🍥💕بگــو "عاشقــــم "

🍥💕دل بہ دریا بزن

‍
تو که هستی؟!
که بی آنکه در روز و شبهایم باشی
بی آنکه حتی ذره ای داشته باشمت
خیالم را قُرق کرده ای
تو کیستی
که سر به هوا ترین لحظه هایم را
میسازی
که اینقدر زیاد از تو با خودم حرف میزنم
و تو حتی ذره ای نیستی
اصلا به من بگو؛
مگر میشود
یک نفر این قدر زیاد
نباشد؟!

نیست در عالم
ز هجران تلختر

هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن

چون نالد این مسکین که تا
رحم آید آن دلدار را
خون بارد این چشمان که تا
بینم من آن گلزار را
خورشید چون افروزدم
تا هجر کمتر سوزدم
دل حیلتی آموزدم
کز سر بگیرم کار را

چه دانستم که این سودا

مرا زین سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد

دو چشمم را کند جیحون