درد دارم هم چو هر روزم ولی درمان کجاست چون اجابت نیست حاجت را بگو ایمان کجاست دست و پا بسته به دور افتاده از احوال خویش چون خرابی در خراباتم نگو سامان کجاست
فروپاشیده از تشویش این کاشانه شریانم چه ایران باشد این کاشانه یا بنیان ویرانم طلوعم را گدایی می کنم در جامی از شیشه چو شب در شهر پر آشوب غم شاهانه مهمانم