شب یلدا شد و مه در کمین است ز عشق پاک خورشیدش غمین است خیالش ،وصال آتش و نور و زمین است که مهشیدی شود گویی همین است شب یلدا و پایان شب درازی است توگویی تقدیر آذر این چنین است
تو پایان خزانی و سرآغاز زمستان تو لبخند بهاری در شبستان تو زیبایی چو خورشیدی که خفته ست به پشت کوه و از چشمی نهفته ست یلدا را گفتم.. گفتم تو را به نام بلندت میشناسند نه به گیسوی کمندت..
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Showing 519 out of 1684
ویرایش پیشنهاد
افزودن ردیف
لایه خود را حذف کنید
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ردیف را حذف کنید؟
بررسی ها
برای فروش محتوا و پست های خود، با ایجاد چند بسته شروع کنید. کسب درآمد
پرداخت با کیف پول
هشدار پرداخت
شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟