سر در گم سرّ سحرم مادر گلها دل مرده اسرار درم مادر گلها ای محور اصل همه عالم و آدم ای هاله احساس و کرم مادر گلها هم اسوه مهر و مدد و گوهر علمی هم سوره طاهای حرم مادر گلها علامه دهری و سراسر همه عدلی ای حامی و امدادگرم مادر گلها در معرکه گل کرده همی آه کلامی گاهی سر و گاهی کمرم مادر گلها ای ماه دل آرای علی در دم مرگم دل گرم طلوعی دگرم مادر گلها
اگر فلاطن و سقراط، بودهاند بزرگ بزرگ بوده پرستار خردی ایشان به گاهواره مادر، به کودکی بس خفت سپس به مکتب حکمت، حکیم شد لقمان چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه شدند یکسره، شاگرد این دبیرستان حدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان… همیشه دختر امروز، مادر فرداست ز مادرست میسر، بزرگی پسران…
جوانى سر از رأى مادر بتافت دل دردمندش به آذر بتافت چو بیچاره شد پیشش آورد مهد که اى سست مهر فراموش عهد نه در مهد نیروى حالت نبود مگس راندن از خود مجالت نبود؟ تو آنى کزان یک مگس رنجهاى که امروز سالار و سرپنجهاى… چه پوشیده چشمى ببینى که راه نداند همى وقت رفتن ز چاه تو گر شکر کردى که با دیدهاى وگرنه تو هم چشم پوشیدهاى