ای که افتاد گره در کارت دیدی آخر شدم بیمارت تاب تو چون گره ای بر دل من شده چون مثنوی هفتاد من در ره تو دل و جان را دادم چونکه افتاد هوایت بسرم دل داده ام
نزاری منو بی خبر از خودت که از غصه های تو دق می کنم هنوز از سر شب که رفتی گلم همش با خودم نغُ و نغ می کنم چه می خواد مگه روزگار از دلت که با تو همش سر به سر می زاره برای خوشی های تو پس چرا همش شرط ام...اما اگر میزاره
پسندیدن
اظهار نظر
اشتراک گذاری
Showing 586 out of 1935
ویرایش پیشنهاد
افزودن ردیف
لایه خود را حذف کنید
آیا مطمئن هستید که می خواهید این ردیف را حذف کنید؟
بررسی ها
برای فروش محتوا و پست های خود، با ایجاد چند بسته شروع کنید. کسب درآمد
پرداخت با کیف پول
هشدار پرداخت
شما در حال خرید اقلام هستید، آیا می خواهید ادامه دهید؟