گر عاشقی گذر کن ازین عادت منی پرواز کن زکنج قفس های آهنی "یک پنجره به وسعت مهرت گشوده است تصویر قاب را تو خودت طرح میزنی" دریاب آسمان نه به تنگی پنجره است
صبح صادق را رخ احمد شکوفا میکند خسرو خاور زاحمد سینه بالا میکند سر فرود آورده سرو اندر چمن بر سجده تین صوت مرغان کَی نـُـسَََـبـِّحَََکَََ کَثیرا میکند
چو رنگ صورت من سرخ، شعله سوداست برون کوزه زحال درون کوزه گواست طهارتی بکنم با شراب تلخ که تا شرنگ مئی ببرد شهد هرچه ریب و ریاست خطا نرفت دلم گربکوی میکده شد
نگاهت رخنه در دل کرد و جان آهسته آهسته خمی انداخت بر قوس، آن کمان آهسته آهسته به شوخ ابروان و تیر مژگان قصد جان کردی ستانی جان و دل را بی امان آهسته آهسته