اگر بدانم، این آخرین بار است که می بینمت. دستت را می گیرم، وَ به چشمانت زُل میزنم وَ یک بار، تنها یک بار می گویم : دوستت دارم! اما طوری بیانش میکنم، که لبخند ِ محکمی بزنی. یک بار، تنها یک بار به دور از قانون و عرف، در آغوش می گیرمَت. تا تمامِ دلت از عشق آرام بگیرد . اگر بدانم، این آخرین بار است که می بینمت. تمامِ دنیا را برایت به عشق می کِشانم تمامِ شعرها، باران ها را برایت نذر می کنم. مَن اگر بدانم این بارِ آخرِ زندگانی ست تو را، ط...
پرویز فکر اینکه خوشبختی را می خواهند با یک آینه وشمعدان ویک انگشتر که هیچگاه در زندگی به درد من نخواهد خورد و من مجبورم فقط به منظور زینت و تجمل از آنها استفاده کنم،معاوضه کنند. خیلی رنجم می دهد. برشی از نامه ی فروغ فرخزاد به پرویز شاپور...