گاهی آدم می ماند بین بودن یا نبودن به رفتن که فکر می کنی اتفاقی می افتد که منصرف می شوی می خواهی بمانی، رفتاری می بینی که انگار باید بروی! و این بلاتکلیفی خودش کلی جهنم است
گیاه وحشی کوهم نه لاله ی گلدان مرا به بزم خوشی های خود سرانه مبر به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم مرا به خانه مبر زادگاه من کوه است ز زیر سنگی یک روز سر زدم بیرون به زیر سنگی یک روز میشوم مدفون سرشت سنگی من آشیان اندوه است جدا ز یار و دیار دلم نمی خندد ز من طراوت و شادی و رنگ و بوی مخواه گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد مرا گریه میار